Monday 26 November 2007

ترجمان موسیقی در کلام ...

به حق مولانا جلال الدین محمد مولوی یکی از بزرگترین شاعران پارسیگوی است که در مرتبت شاعری نه تنها در ایران بلکه در سرارسر جهان بی همتاست و تازه این بعد شاعری و سخن پروریست و در بعد معنا ، اقیانوسیست ژرف که توان سیراب کردن کل بشریت را از حکمت و معرفت و عرفان داراست. کوچکی چون من را مجال دم زدن از عظمت مولانا نیست زیرا بزرگانی بسیار به این امر پرداخته اند و من کودکی هستم که تازه چشم خود را به سوی زیبایی و عظمت این گلشن باز نموده ام.
اما هنگامی که غزلی از مولوی می خوانم و تمام ذرات وجودم مرتعش می شود نا خودآگاه می خواهم سخن بگویم می خواهم ساز بزنم زیرا این انرژی که در اثر خواندن این اشعار_ که معانی بس عظیم در قالب آن گنجیده است_به انسان وارد می شود وصف ناپذیر است و این سرمستی به طور ناخودآگاه باید به گونه ای بروز پیدا کند و دوباره ترجمه شود ؛ حال یا با سماع یا با ساز و یا با سخن ...
میهمانتان می کنم به زیبایی و عظمت یکی از این گلهای خوشبو و سرمست کننده ی گلشن مولانا جلاالدین باشد که جانتان از موسیقی و شور لبریز شود.
___________________________
_________________________________

جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را
از زعفران روی من رو می‌بگردانی چرا
یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن
یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم
بی شمع روی تو نتان دیدن مر این دو راه را
هر گه بگردانی تو رو آبی ندارد هیچ جو
کی ذره‌ها پیدا شود بی‌شعشعه شمس الضحی
بی باده تو کی فتد در مغز نغزان مستی یی
بی عصمت تو کی رود شیطان بلا حول و لا
نی قرص سازد قرصی یی مطبوخ هم مطبوخیی
تا درنیندازی کفی ز اهلیله خود در دوا
امرت نغرد کی رود خورشید در برج اسد
بی تو کجا جنبد رگی در دست و پای پارسا
در مرگ هشیاری نهی در خواب بیداری نهی
در سنگ سقایی نهی در برق میرنده وفا
سیل سیاه شب برد هر جا که عقلست و خرد
زان سیلشان کی واخرد جز مشتری هل اتی
ای جان جان جزو و کل وی حله بخش باغ و گل
وی کوفته هر سو دهل کای جان حیران الصلا
هر کس فریباند مرا تا عشر بستاند مرا
آن کم دهد فهم بیا گوید که پیش من بیا
زان سو که فهمت می‌رسد باید که فهم آن سو رود
آن کت دهد طال بقا او را سزد طال بقا
هم او که دلتنگت کند سرسبز و گلرنگت کند
هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا
هم ری و بی و نون را کردست مقرون با الف
در باد دم اندر دهن تا خوش بگویی ربنا
لبیک لبیک ای کرم سودای تست اندر سرم
ز آب تو چرخی می‌زنم مانند چرخ آسیا
هرگز نداند آسیا مقصود گردش‌های خود
کاستون قوت ماست او یا کسب و کار نانبا
آبیش گردان می‌کند او نیز چرخی می‌زند
حق آب را بسته کند او هم نمی‌جنبد ز جا
خامش که این گفتار ما می‌پرد از اسرار ما
تا گوید او که گفت او هرگز بننماید قفا


یا حق

Sunday 25 November 2007

هنر و تاثیر آن در دل انسانها

من دوباره برگشتم و نمی دونم چه انگیزه ای باعث شد که دوباره برگردم و مطلب بنویسم. شاید این وسوسه در من داره پر رنگ تر میشه که بیشتر بنویسم. من همیشه فکر می کردم که یا نباید بنویسم ، یا اگر می نویسم از مطالب مهم خبری باشه تا برای دیگران هم خوندنش جالب باشه ولی الان فکر می کنم که نوشتن مطالب دیگر هم می تونه جذاب باشه.
البته این مطلبی که الان می نویسم یک جورایی مربوط به موسیقیست دوباره و تاثیر جادویی موسیقی در دل انسانها.
اساسا این مساله که هنر همواره با دل انسان سرو کار داشته و اون بعد معنوی و روحانی انسان از ابتدا باعث پیدایش هنر در زندگی بشری شده است بر همگان روشن و واضح می باشد. اما شاید بتوان گفت که هنوز چرایی و روند این تاثیر و به نوعی شاید نیاز روحی در خلق هنر و بهره مندی از هنر به روشنی مشخص نیست. البته می دانم که دانشمندان و روانشناسان تحقیقات گسترده ای در این زمینه انجام داده اند و به نتایج بسیاری هم رسیده اند اما به هر حال در موقعیت های مختلف و برای انسانهای مختلف میزان پاسخگویی به پدیده های هنری و کلا زیبایی های موجود یکسان نیست و این امر باعث پیچیدگی در تحلیل این احساس می شود.
از این که بگذریم آنچه که مشخص است هنر تاثیری جادویی بر روح و روان انسان دارد و باعث می شود که رفتار انسان در زندگی متفاوت گردد و واکنش های حسی و ملموسی به آن نشان دهد.
به طور مثال می رسیم به هنر موسیقی که منظور نظر من هست . واقعا می توان گفت که موسیقی شاید از تاثیر گذار ترین هنر های بشریست که همواره تاثیرات شدیدی بر احساسات انسان می گذارد. یکی از نکات دیگر که به نظر من می رسد این است که همه ی انسانهایی که بر روی زمین زندگی می کنند از هنر موسیقی بهره مند هستند یعنی در همه ی فرهنگ ها پدیده ی موسیقی وجود دارد . نکته ی دیگر اینکه باز در همه ی فرهنگ ها هنر موسیقی پیوندی جالب با مذهب یا به نوعی ادیان مختلف دارد از این نظر که همواره مراسم مذهبی و دینی در هر شکل و صورت در همه جای دنیا همراه با موسیقی انجام می شود . الان که فکر می کنم مثلا پیوند موسیقی و کلیسا و خواندن اشعار مذهبی در گروههای دسته جمعی و به صورت کرال یا مثلا حتی سرخ پوستان در اجرای مراسم مذهبی خود از موسیقی بهره می برند و همه ی اقوام و ادیان.
برسیم به دین اسلام که البته امروزه و در کشور ما ایران به نوعی به نظر می رسد که به کل با موسیقی قهر است اما نظر من اینچنین نیست. اگر به ابتدای اسلام بنگریم و رفتار پیامبر عظیم الشان پی می بریم که همواره موسیقی در زندگی آن دوران نیز جریان داشته و دین اسلام نه تنها مخالفتی با موسیقی نداشته بلکه همواره از آن برای افزایش دامنه تاثیر و گسترش خود بهره برده.
توجیه من چنین است : چرا توصیه شده قرآن را با صوت و آهنگین و با صدای بلند بخوانید؟ مگر غیر از این است که قرآن را با الحان موسیقایی می خوانند و همین موسیقیست که(البته به همراه جادوی کلام الهی) دل هر شنونده ای را نرم می کند و به لرزه می اندازد؟! مگر موسیقی جز هدیده ای از جانب همان پروردگاریست که قرآن را نیز به انسانها و بشریت هدیه کرده است؟ اگر موسیقی پدیده ای شیطانی بود آیا امکان جمع شدن آن با کلام الهی بود؟
خوب این مقدمه را گفتم تا بگویم که این است که از نظر من همواره موسیقی در زندگی و رفتار انسانها تاثیر دارد و یکی از پایه های وزین و مهم هر فرهنگی موسیقی موجود در آن فرهنگ می باشد.
سخن به درازا کشید اما بگذارید این را هم بگویم اینکه من به شخصه به عنوان هنرجویی در وادی موسیقی همواره با این مساله برخورد داشتم که همواره موسیقی که من اجرا می کنم دل شنونده را نرم می کند و در آن ایجاد محبت و احترام می کند . خیلی پدیده ی جالبیست وقتی شما ساز می زنید یا آواز می خوانید و این کار را به نحو خوبی انجام می دهید که در دل شنونده تاثیر می گذارد با بازخوردی مثبت و محبت آمیز و سرشار از احساس روبرو می شوید. از این منظر است که همواره هنرمندان و به خصوص هنرمندان موسیقی در جوامع مختلف از پر طرفدار ترین ها هستند و عاشقان و علاقه مندان زیادی دارند.
در این مقال کفایت می کند تا به امید حق باز هم توفیق نوشتن حاصل شود.

Friday 23 November 2007

وقتی آدم این کاره نباشه!

سلام

البته نمی دونم به چه کسی سلام می کنم ولی میگن سلام سلامتی میاره و من این سلام رو رها می کنم در این دنیای مجازی و می دونم که بالاخره به یک نفر خواهد رسید... از این که بگذریم باید بگم که از اولش هم معلوم بود که من این کاره نیستم یعنی وبلاگ نویس نمیشم . چون به هر حال وقتی شما شروع می کنید به نوشتن یک وبلاگ باید به صورت مستمر این کار رو ادامه بدید تا اینکه افرادی که سری می زنند به صفحه ی شما هر از چند گاهی که وبلاگ رو می بینند با مطالب جدید روبرو بشن و انگیزه ای باشه که به صورت مستمر سر بزنند .

وقتی شما مثل من بلاگ بنویسی یعنی هر 1500 سال یک مطلب باعث خواهد شد که وبلاگ شما خواننده نداشته باشه و اینجوری میشه .خلاصه چه می شود کرد البته وبلاگ نویسی خیلی کار جالبیست ولی باید وقتی براش گذاشت و مطلب نوشت که من تا الان زیاد به این اصول پایبند نبودم. ولی همونطور که گفتم اینکه انسان از نظراتش علایقش و موضوعات مورد توجهش بنویسه و دیگران اونا رو بخونن و نظر بدن و ارتباط این چنینی خیلی وسوسه انگیزه برای آدم و من هم این وسوسه رو دارم می خوام بعضی وقتها بنویسم از اونچه که در دلم میگذره و بهش فکر می کنم .
از آرزوهام و امیدهام و خلاصه اینجوری بتونم بار احساساتم رو کم کنم.گفته بودم که بیشتر می خوام درباره ی موسیقی بنویسم والبته این کار رو هم می کنم ولی در بینش مثل همین الان می خوام مطالب دیگری هم بنویسم.
امیدوارم که موفق بشم و عزیزانی هم بیان و بلاگ رو بخونن.
فعلا کافیه
تا ان شاالله بعدا ادامه بدم
...